شهزاده ای زرین کمر نشسته بر اسب سپید

میومد از کوه و کمر میرفت و آتش به دلم میزد نگاهش

میرفت و آتش به دلم میزد نگاهش کاشکی دلم رسوا بشه

دریا بشه این دو چشم پر آبم روزی که بختم وا بشه

پیدا بشه اون که اومد توو خوابم