یک نفس ای پیک سحری بر سر کویش کن گذری

گو که ز هجرش به فغانم به فغانم ای که به عشقت زنده منم

گفتی از عشقت دم نزنم من نتوانم نتوانم نتوانم

من غرق گناهم تو عذر گناهی

روز و شبم را تو چو مهری و چو ماهی

چه شود گر مرا رهانی ز سیاهی